عطر تن
نرفته هُرم نگاهت ز عمق احساسم نگشته محو طنین صدایت از گوشم
چنان ز سُکرِ لبت در خُمار تا چندی نه عقل من به تعادل رسید و نه هوشم
مرور می کنم آن لحظهٔ تماشایی که سروِ قامتِ تو سر نهاد بر دوشم
چه زود بی تو ز من رو گرفت خوشبختی زمانه با قلمِ قهر کرد مخدوشم
تو نیستی و دلم بیقرارِ آمدنت به لرزه آمده آتشفشانِ خاموشم
نه نیست باورِ من ای همه تمنّایم که کرده ای به همین سادگی فراموشم
#ایرج_قبادی
 

 
 
 
	  
      
  
  
  
 