ایرج قبادی بریران | سرشار از روشنی

گریه ی برگ

کی عطر آبی ات به تن خاک می رسد
یک قطره ات به سینهٔ صد چاک می رسد

هان گوش کن تو گریهٔ هر برگ را نسیم
پژواک ناله ای که به افلاک می رسد

در امتداد بیشه چه پیچیده پر طنین
این زوزه های باد که غمناک می رسد

افسرده در مجاورت رود سبزه ها
تا پای گِلْ به چشمهٔ دل پاک می رسد

با کوچ این طراوت سرسبز، از کویر
توفان شن به همره خاشاک می رسد

خون خورده باغ و برگ کجا شد عطوفتت
هر خوشه تاولی است که در تاک می رسد

ای ساقه های سبز تنومند تر شوید
دستان داس و تیشه چه بی باک می رسد

#ایرج_قبادی_بریران

غربت آئینه ها

کشتی امید ما را نا خدایی نیز هست               ای خدایان زمین ما را خدایی نیز هست

کاروانی در بیابان راه را گم کرده است               صبرای یاران، که خضر رهنمایی نیز هست 

یأس ها، تردید ها، کفر است در آئین عشق        زخم یعقوب نگاهت را دوایی نیز هست

گام ها، با کوچه های شهر غم بیگانه نیست        غربت آئینه ها را، آشنایی نیز هست

آه، بگذارید تا دل های ما را بشکنند                    آهِ مظلومی و دستان دعایی نیز هست

کلبه ای خاموش و آهی سرد و دستان تهی         سهم ما از زندگانی بوریایی نیز هست

بال پرواز کبوترهای دل را بسته ایم                      پشت این دیوار ها، در ها، فضایی نیز هست

#ایرج_قبادی

از مجموعه شعر " سرشار از روشنی " سال انتشار ۱۳۸۵